تحقیق مفاهيم رند و رندى در غزل حافظ ( احمد شاملو )
اين داستان ساختگى يا واقعى را اگر نه همه دستكم خيلىها شنيدهاند. به طور مقدمه عرض كنم كه حاجميرزا آقاسىعلاقه مفرطى به آبادانى داشت و آنطور كه خانم ناطق در كتابى راجع به او نشان مىدهد،بخش اعظم املاك خالصه دولتى ايران مرهون كوششهاى خستگىناپذير او بوده. املاكى كه پس از او به تيول چاپلوسها و بادمجاندور قابچينهاى دربارى داده شده و غالباً از ميان رفت. البته احداث آبادى و توسعه كشت و زرع هم در درجه اول لازمهاش تامين آب است و مهمترين راه تامين آب هم حفر قنات. و حاج ميرزا آقاسى هر جا كه شرايط ارضى را براى احداث قنات مساعد مىديد بىدرنگ چاهكن و چرخچى و خاكبيار و خاكببر مىفرستاد و ترتيب كار را مىداد.
حالا بگذاريد تا به نقل آن داستان برسيم بر اثبات نظرى كه در جلسه سيرا )CIRA( عرض كردم و گفتم : «اين نمونهها را مىآورم تا نشان بدهم چه حرامزادههائى بر سر راه قضاوتهاى ما نشستهاند كه مىتوانند به افسونى دوغ را دوشاب و سفيد را سياه جلوه بدهند»، دست به نقد يك نمونه خيلى زنده ديگر هم اضافه كنم. يعنى همين تجربه تاريخى حاج ميرزا آقاسى را.
اين شخص يكى از بدنامترين صدر اعظمهاى تاريخ است. برايش انواع و اقسام لطيفهها ساختهاند كه مثلا يكيش قضييه معروف گاوميش اوست. برايش انواع و اقسام هجويات به هم بافتهاند كه نمونهاش اين رباعى است:
نگذاشت به مُلك شاه حاجى دِرمى
شد صرف قنات و توپ هر بيش و كمى
نه خاطر دوست را از آن آب نَمى
نه بيضه خصم را از آن توپ غمى
خانم ناطق در تحقيقاتش به نكته عجيبى رسيده. او در كتابش نشان داده كه مساله به كلى چيز ديگرى بوده و قضيه از بيخ و بُن صورت ديگرى داشته و حقيقت اين است كه حاج ميرزا آقاسى را دشمنان نابكارش از طريق منفى جلوه دادن اقدامات كاملا مثبت و خيرخواهانه او بدنام و لجنمال كردهاند. به همين رباعى كه خواندم توجه كنيد: آقاسى با دو نيت به آبادى و زراعت و فعاليتهاى كشاورزى اقدام مىكرده و در اين تلاش به هيچ رو نفع مادى خودش را منظور نداشته. نيّتش گسترش و ايجاد املاك خالصه دولتى بود كه سود دوگانهئى داشت: يكى تامين خوراك مردم، يكى افزايش درآمد دولت. و فراموش نكنيم كه در آن روزگار توليدات كشور تقريباً فقط منحصر بود به محصولات كشاورزى. با توليد گندم توسط دولت و تامين نان مردم جلو اجحاف زميندارها و مالكان بزرگ گرفته مىشد كه مشتى دزد و دغل و گرگهاى چشمو دل گرسنه بىرحم و عاطفه بودند و تا مىديدند سال كم آبى و كم بارانى است گندمشان را ته انبارها قايم مىكردند قحطى مصنوعى راه مىانداختند تا كارد به استخوان مردم برسد و قيمت گندم به چندين ده برابر قيمت واقعيش سربزند.
خُب، پس با ايجاد و گسترش شبكهئ خالصههاى دولتى مىشد روزى جلو اين كنهها را گرفت. پىآمدهاى ديگر اين كار هم روشن است و به توضيح زيادى نياز ندارد، مثلا تثبيت نرخ كليدى غله و از آنجا تثبيت نرخ ديگر كالاها. سود دوم اين كار افزايش درآمد دولت و خزانه بود. دولت كه درآمد داشته باشد چشمش به دست مردم و دستش به كيسه ملت نمىماند كه هر روز كمرش را زير بار مالياتها و عوارض جورواجور خميده و خميدهتر كند. پس وقتى شرففروش قلم به مزدى برمىدارد مىبافد و مىپراكند كه: «نگذاشت به مُلك شاه حاجى درمى/ شد صرف قنات و توپ هر بيش و كمى»، رو راست لجنپراكنى مىكند.
براى رسيدن به نتيجه نامردانهئى كه مىخواهد بگيرد عمل مثبتى را به كلى منفى جلوه مىدهد. تاريخ جعل مىكند. در ذهن من و شما اين قضاوت نادرست را رسوخ مىدهد كه اين مرد پول خزانه دولت را برداشت خرج قنات و باغ و ده كرد جورى كه دو پول سياه ته خزانه باقى نماند. و بناچار اين نكته تلويحى را هم كه آشكارا در رباعى نيامده به ذهن خواننده يا شنونده رسوب مىدهد كه حاجى ِطمعكار ِچشم گشنه همه اين قناتها و دهات و آبادىها را براى شخص خودش مىساخته.
داستان توپريزى او هم كه بىبروبرگرد درش غلو كردهاند اين بود كه ايران مىبايست تداركات نظامى قوى و مستقل داشته باشد. حاجى قطعا بايد تجربه شوم چند سال پيش از آن را بسيار جدى گرفته باشد. در زمان فتحعلى شاه به چشم خود ديده بود كه توسل به كشورهاى ديگر كه بيايند ما را در جنگ با روسيه تقويت نظامى كنند چه فجايعى به بار آورد و چهطور منجر به از دست رفتن پانصد هزار كيلومتر مربع از خاك مملكت شد. تقويت بنيه دفاعى كشور با سلاحهائى كه ساخت خود كشور باشد چنين بد است؟ – توپخانه مهمترين رسته نظامى آن دوره بود كه به هيچ شكلى نمىشد دست كمش گرفت. شما شرح بسيارى از جنگها را كه بخوانيد مىبينيد در آنها ارتشى به مراتب قوىتر و كارآزمودهتر از حريف، كارش به شكست انجاميده تنها به اين دليل كه تعداد توپهايش كمتر از تعداد توپهاى حريف بوده. حاجى با چشمهاى خودش ديده بود كه فقط با تفنگ سرپُر نمىشود حدود و ثغور مملكت را حفظ كرد. آذربايجانىها اسم تفنگهائى را كه قشون عباس ميرزا پدر محمد شاه – مىخواست با آنها جلو تجاوز قشون تزار را بگيرد گذاشته بودند «تفنگدايان دولدوروم». جملهئى است اسمى، و به تركى، و معنيش «تفنگ ِوايسا پُرش كنم» است. تفنگهائى كه وقتى خاليش كردى بايد دَبه باروتت را از كمر واكنى، باروت پيمانه كنى از سُمبه را از بغل تفنگ بكشى نمد را به قدر كافى توى لوله روى باروت بكوبى، بعد چارپاره سُربى بريزى و باز نمد بتپانى و دوباره سمبهكوبى كنى و دستآخر چاشنى سر پستانكش بگذارى. و همه اينها هم كارى نبود كه با دستپاچگى و بهطور سَرسَرى و از روى بىدقتى بشود انجام داد: چون اگر باروت كم مىشد تير به نشانه نمىرسيد و اگر چارپاره زيادتر مىشد لوله تفنگ مىتركيد كار دستت مىداد. و خب، در اين فاصله سرباز طرف مقابل يا در رفته بود يا با تفنگ تَهپُرش چند تا گلوله كله قندى شيك نذرت كرده بود. مگر اينكه
تحقیق مفاهيم رند و رندى در غزل حافظ ( احمد شاملو )