مقاله چارچوب تحليلي روابط خارجي ايران و روسيه (از عصر صفوي تا كنون)
مقدمه
در صحبت ايران و همسايگان، روسيه از اهميت و جايگاه ويژهاي برخوردار بوده است.
ايران از عصر صفوي به عنوان يك واحد ملي منسجم ظاهر شده وبه لحاظ مجاورت با نواحي جنوبي روسيه به تعامل با آن كشور پرداخته است. بالطبع در تحليل روابط خارجي اين دو كشور بايد به نقش متغيرهاي مختلف داخلي، منطقهاي و بين المللي توجه وافر داشت. شرايط قوت و ضعف داخلي معادلات و مناسبات منطقهاي و نظام ساختار بين الملي همگي بر روابط ايران و روسيه تاثير كذار بودهاند.
از عصر صفوي تا به امروز نشيب و فرازهاي مختلفي براي روابط دوجانبه ايران و روسيه رخ داده و مناسبات آنها را تحت تأثير قرار داده است. بنابراين در پاسخ به اين سوال كه چه علل و عواملي در جهتگيريها وسياست خارجي متقابل ايران و روسيه تأثير داشتهاند، بايد گفت كه اين نوشته تعامل و پيوند متداخل متغيرهاي سطوح ملي، منطقهاي وبينالمللي در دورههاي مختلف تاريخي را فرض ميگيرد كه بر الگوهاي رفتاري و روابط ايران وروسيه تاثيرگذار بودهاند.
در بيان مطلب حاضر، ابتدا يك درآمد مختصر به مسائل نظري به عنوان اساس تئوريك بحث خواهيم داشت.
دربخش دوم به مرور كلي و مختصر مسائل وحوادث روابط خارجي ايران و روسيه در مقاطع مختلف خواهيم پرداخت.
دورة اول به دوران صفوي تا پايان حكومت زنديه، دورة دوم به عصر قاجاريه، دورة سوم به عصر پهلوي، دورة چهارم به دوران پس از انقلاب اسلامي تا فرو پاشي شوروي و بالاخره دوره ششم به دوران پس از فروپاشي شوروي اختصاص خواهند داشت. درپايان هم يك جمعبندي از مباحث ارائه خواهيم داد.
ملاحظات نظري
ادبيات غرب محور روابط بين الملل، معاهده صلح وستفاليا 1648 را نقطه آغار شكلگيري روابط بينالمللي به حساب ميآورد. براساس پيامدهاي اين نظام جديد، شاهد نوعي برابري ونابرابري ميان واحدهاي مختلف جامعه بين المللي بوديم. دولتهاي ملي روس، پروس، پرتقال، اسپانيا، فرانسه، انگليس اصليترين مؤسسين اين نظام بودند و از نظر حقوقي و براساس اصل حاكميت ملي برابر تلقي ميشوند. اين دولتهاي اروپايي مسيحي، برخي از واحدهاي اروپايي مثل لهستان راهم سطح خود نميدانستند و براي تنظيم روابط و منافع خويش، حتي به حمله و تجزيه اين كشورها ميپرداختند. از طرف ديگر ممالك غير اروپايي وغير مسيحي را نيزهمشأن خود تلقي نكرده و خود را مجاز به دست اندازي درآنها مي دانستند، تا در فرآيند استعمار وآباداني، آنها را نيز اجتماعي گروه و به جرگه واحدهاي برابر وارد سازند. سير تحولات و رقابت اين دول اروپايي در ممالك آمريكاي لاتين، آفريقا وآسيا، انعقاد قراردهاي تحت الحمايگي و كاپيتالاسيون هم در همين راستا بوده است[1].
نابرابري عملي ميان دولتهاي اروپايي آن دوره، برحسب مؤلفه قدرت و به صورت سلسله مراتبي تاهژموني باعث شده بود تا هريك ازاين دولتها با ظهور خويش دوراني از عرصة رقابت را ساماندهي نمايد. پرتقال، اسپانيا، هلند، بريتانيا، فرانسه و آلمان مهمترين واحدهايي بودند كه درخارج از اروپا به فعاليت ميپرداختند. روابط “ سطح تضاد و تعارض” بين اروپائيان به خارج از اروپا كشيده شد و آنها بين خود و در قبال غيراروپائيان روابط مبتني بر رقابت ـ همكاري را بنيان نهادند.
براساس مؤلفههاي قدرت در هردوره، توزيع تواناييها متفاوت بوده، اما در شرايط و موقعيتهاي مختلف همواره سعي ميشده است كه به نوعي “ نظام موازنه” برقرار گردد. اين توازن سيستيمي ميتواند مبتني بر توافقات مكتوب(عهدنامه، كنوانسيون و… ) و يا به صورت عرفي و نانوشته باشد. بنابراين، حالتي از رژيمهاي بين المللي بين اعضا شكل ميگرفت كه آنها قادر به تأثير گذاري بر يكديگر بودند، ولي با واحدهاي غيرتأثيرگذار روابط ديگري را دنبال مي كردند.
با توجه به سطح و ميزان قدرت و توانايي دولتها(نا برابري) بر حسب مؤلفههاي نظامي، اقتصادي، فرهنگي، سياسي، مي توان 5 سطح مختلف را در نظر گرفت : سطح ابر قدرت، سطح قدرتهاي بزرگ ، قدرت متوسط، قدرت كوچك و بالاخره واحدهاي ذره اي در كل جامعة بينالمللي مركب از دولتها، تعدا د مختلفي از اين 5 دسته دولتها ميتوانند در منا طق مختلف جغرافيايي وجود داشته باشند[2].
براي بررسي و تبيين رفتار واحدهاي نظام بين المللي، برخلاف برخي ديدگاههاي تك سويه و تك بعدي كه برخي يا افراد، يا دولتها و يا ساختار نظام بينالملل را عامل تعيين كننده در جهتگيريها، الگوهاي رفتاري و پويشهاي بينالمللي در نظر ميگيرند، بايد به ديدگاه پيوندي روي آوريم كه تأثير متقابل سطوح تحليل مختلف را بر همديگر، مد نظر دارد.
1 ـ سطح واحد مركب از عناصر ذيل است:
– ساختارها : جغرافيايي، اقتصادي، نظامي، سياسي؛
– تاريخ ملي؛
– فرهنگ ملي
– نخبگان و افراد
2- عناصر تشكيل دهنده سطح منطقهاي عبارتند از:
– ساختار جغرافيايي؛
– حوزة فرهنگي ـ تمدني؛
– واحدهاي سياسي(همگون ـ ناهمگون) / سازمان سياسي؛
– كيفيت اقتصادي / سازمان اقتصادي؛
– نهادهاي نظامي / اتحادها، اتفاقها، پيمانهاي دو جانبه و غيره.
3- مؤلفهها و عناصر سطح ساختار نظام بين المللي:
– گونة نظام بينالملل اعم از: تك قطبي، دوقطبي، چند قطبي، موازنه قدرت و غيره؛
– نهادها و رژيمهاي بين المللي: سياسي (مثل كمسيون اروپا، جامعه ملل، سازمان ملل و …..) اقتصادي (گات، سازمان جهاني تجارت … ) و نظامي ( اصل امنيت دستجمعي ـ نهادهاي منطقهاي جهاننگر ( ناتو)[3].
بطور كلي، روابط دو جانبه ايران و روسيه هم با توجه به شرايط و متغيرهاي گفته شده در موقعيتهاي مختلف زماني بر حسب تغيير و تحولات سطح ملي، منطقهاي و بينالمللي دچار تغيير وتحول بودهاست و براساس مدل زيرقابل تحليل و بررسي است:
دورة اول ـ از عصر صفوي تا پايان حكومت زنديه
اين دوره سالهاي 1502 تا 1800 ( 907 – 1215 هـ . ق ) را در برميگيرد. اكثر مورخين تأسيس و تشكيل دولت و سلسله صفوي را در ايران، آغاز عصر جديدي تلقي ميكنند كه ملت – كشور به معناي مدرن آن ترتيب يافت. شاه اسماعيل نوادة شيخ صفيالدين اردبيلي بينانگذار اين سلسله محسوب ميشود. هدف وي آن بود كه بساط ملوكالطوايفي را از ايران برچيده و به جاي حكام و خوانين محلي، يك حكومت مقتدر و مركزي تحت لواي مذهب شيعه ايجاد كند. شاه اسماعيل پس از حدود 13 سال جنگ مداوم در نواحي مختلف ايران توانست وحدت ملي، تماميت ارضي و حاكميت نويني را براي ايران فراهم آورد[4].
مهمترين مشغله و درگيريهاي ايران در اين دوره با همسايگاني بود كه همواره ايران را در معرض دستاندازي و درگيريهاي خود قرار ميدادند. عمدهترين درگيري با عثماني بود كه جنگهاي متعددي بين ايران و عثماني درميگرفت. مقابله با تهاجمات خوانين ازبك هم در نواحي شمال شرقي يكي از مناطق بحراني براي ايران به حساب ميآمد. امپراتوري هند يكي ديگر از همسايگان ايران بود كه سلسله صفوي روابط جديدي را با آن آغاز نمود. عمدهترين دولت هاي اروپايي خارج از منطقه كه ارتباطاتي با ايران داشتند عبارت بودند از: پرتغال، آلمان، اسپانيا، انگليس و روسيه[5].
هنگام جلوس شاه اسماعيل، در كشور عثماني بايزيد دوم، فرزند سلطان محمد فاتح، سلطنت ميكرد ( 1512 – 1481 ). اين كشور سني مذهب همواره با سلسله صفويه كه به ترويج مذهب شيعه همت داشتند، به ديده خصومت و عناد مي نگريست. در سال 1512 شاهزاده سليم به كمك سربازان يني چري عليه پدرش قيام كرد و قسطنطنيه را تصرف و پدرش رااز سلطنت خلع و به قلع و قمع برادران و مدعيان سلطنت پرداخت. يكي از برادرزادگان وي به نام شاهزاده مراد با سپاهيان قابل توجهي به ايران پناهنده گرديد و شاه اسماعيل با او از در دوستي درآمد و و را پذيرفت. اختلاف سلطان سليم و شاه اسماعيل بر سر به رسميت شناختن سلطان سليم، استرداد شاهزاده مراد و دست اندازيهاي شاه اسماعيل در نواحي شرقي عثماني به تيرگي روابط ايران و عثماني و نهايتاً جنگ چالدران و شكست سپاه ايران از عثمان به سال 1514 انجاميد[6]. شدت خصوصت و درگيري ايران با عثماني موجب شد كه شاه اسماعيل به دنبال متحدين اروپايي باشد. در نواحي جزيرة هرمز، پرتغاليها تشكيلاتي را مستقر كرده و امير جزيرة هرمز تحتالجاية پرتغال شده بود. شاه اسماعيل با مكاتبات و مراسلات مختلف نهايتاً توانست آلبركرك را متقاعد به همكاري كند و در سال 1515 قراردادي بين دو كشور منعقد گرديد كه بر اساس آن مقرر شد نيروي دريايي پرتغال به سپاه ايران در لشكركشي به بحرين، قطيف و فرونشاندن اغتشاشات سواحل بلوچستان و مكران ياري كند و نيروهاي دو دولت متفقاً با عثماني به جنگ و مقابله بپردازند. اما عمده ترين نتيجه اين اتحاد و قرارداد يادگيري استفاده از سلاحهاي آتشين براي ايرانيها بود. در كنار پرتغال شاه اسماعيل به دنبال اتحاد با مصر، و نيز، مجارستان و لهستان بود كه از كشورهاي مصر و ونيز نتيجهاي حاصل نشد، اما روابط حسنهاي بين ايران و مجارستان و امپراتور آلمان و اسپانيا برقرار شد.
مرگ شاه اسماعيل در سال 1512 و جلوس فرزندش شاه تهماسب به تخت سلطنت گرفتاريهاي جديدي براي ايران فراهم كرد. حمله خوانين هرات و ازبك از طرف شرق يكي از اين مسايل بود. با روي كارآمدن سليمان در عثماني درگيريها و جنگهاي جديدي بين ايران و عثماني آغاز شد كه 20 سال ادامه داشت و نهايتاً بين سليمان و شاه تهماسب معاهدة صلح ( 1515 ) امضا شد كه به صلح آماسيه مشهور است و روابط مسالمتآميز برقرار شد[7]. برقراري روابط با امپراتوري هند، ادامه روابط حسنه با پرتغال و پذيرفتن بازرگانان انگليسي از اقدامات قابل توجه ايران براي آرامش نسبي مملكت بود. اما با جلوس شاه اسماعيل دوم در سال 1576 به تخت سلطنت، روابط ايران و عثماني مجدداً به تيرگي گراييد و در اثر جنگهاي آن زمان ايالات قفقاز و آذربايجان به تصرف عثماني درآمد و حتي تبريز هم در سال 1585 به دست عثمانيها افتاد. فرصت طلبي عبيداله خان ازبك هم از ناحية شرق به آشفتگي اوضاع ايران شدت بخشيد تا اينكه با ظهور شاه عباس اول، يكبار ديگر وحدت و آرامش داخلي به ايران بازگشت، شاه عباس در سال 1587 در اصفهان تاجگذاري كرد و حكومت مقتدري را برقرار نمود. از مهمترين كارهاي اين بود كه تصميم گرفت از هنديها در مقابل ازبكان و از روسها در برابر عثماني كمك بخواهد.
قبل از شاه عباس، شاه محمد خدابنده ( فرزند ارشد شاه تهماسب ) به فكر همكاري با روسيه افتاده بود و به همين خاطر سفيري به نام هادي بيگ به دربار تزار فئودور اول فرستاد. بازگشت هادي بيگ و آمدن گريگوري واسيل چيكف، سفير روسيه به ايران، مصادف شد با تغيير سلطنت و جلوس شاه عباس، اما اين روابط برقرار شد و شاه عباس با تراز از در دوستي درآمد. قبل از به نتيجه رسيدن اتحاد با روسيه عليه عثماني، پيشروي و فتوحات عثماني شاه عباس را وادار به پذيرش معاهدة صلح استانبول ( 1590 ) كرد. مهمترين حادثه اين ايام، مذاكره خان احمد گيلاني ( حاكم گيلاني )با روسها بود. اوسفيري به مسكو اعزام كرده بود تا براي استقلال و تجزيه آن ايالت كمك دريافت كند. روسها هم بيميل نبودند تا گيلان را دست نساندة خود كنند و لذا به احمد خان قول مساعد داده بود. با امضاي
[1] – آنتونيو كاسسه . حقوق بين الملل در جهاني نا متحد،ترجمه مرتضي كلانتريان ،تهران :نشر ، 13 ، ص
[2] – عبدالعلي قوام. اصول سياست خارجي و سياست بين الملل . تهران : سمت ،1380، صص 65-59.
[3] – براي توضيحات بيشتر رجوع شود به :
– جليل روشندل ، امنيت ملي و نظام بين المللي ، تهران: سمت، 1374،132-66.
[4] – عبدالرضا هوشنگ مهدوي. تاريخ روابط خارجي ايران، از ابتداي دوران صفويه تا پايان جنگ دوم جهاني، تهران: نشراميركبير، 1369 صص 12-9.
[5] – همان ، صص 27-14.
[6] – همان ، ص 21-19.
[7] – همان ،ص 32-31.